سامانه جامع شهدای دزفول

شهداء سنگ نشانند که ره گم نشود

0
کل حجم:تومان

No products in the cart.

هیچ محصولی در سبدخرید نیست.

0
کل حجم:تومان

No products in the cart.

هیچ محصولی در سبدخرید نیست.

0
کل حجم:تومان

No products in the cart.

هیچ محصولی در سبدخرید نیست.

شهید مصطفی عسکری

شهید مصطفی عسکری

نام پدر محمد حسین

سال تولد1335

تاریخ شهادت1364.11.22(یاد بود)

سن29

عملیات والفجر 8

منطقه عملیاتی فاو

رسته عملیاتی بسیج محل دفن شهید آباد

هنگام اذان ظهر روز بیستم شهریور ماه سال 1335 در شهر مقدس قم و درخانواده ای مذهبی کودکی چشم به جهان گشود. او را به عشق حضرت ختمی مرتبت،مصطفی نام نهادند. پدرش خادم آستانه مقدسه حضرت معصومه علیها السلام بود. شهید دردامن مادری مکتبی و متدین پرورش یافت.در اثر هوش سرشار و علاقه وافر در سن 5/5سالگی پا به مدرسه گذاشت. پس از طی دوره ابتدایی در دبستان ادیب و دوره متوسطه دردبیرستان حکمت و سه سال آخر درهنرستان فنی قدس، موفق به اخذ دیپلم اتومکانیک شد. در آزمون ورودی دانشگاه هاشرکت کرد و به مدرسه عالی شمیرانات راه پیدا کرد. همزمان با گرفتن مدرک فوق دیپلم،فعالیتهای سیاسی خود را برعلیه نظام ستم شاهی شروع کرد. پس از اخذ فوق دیپلم به قم بازگشت و مدتی در مدرسه شبانه روزی کهک مشغول تدریس بود. آنگاه با درجه گروهبانی به نظام وظیفه فراخوانده شد که این امر باشکوفایی انقلاب اسلامی در قم مصادف بود.هنگام خدمت زیر پرچم به دلیل انجام کارهای سیاسی بر ضد رژیم به کرمان تبعیدشد. دیری نگذشت که از پادگان فرار کرد وراهی یزد شد; بعد هم به قم آمد و در تظاهرات شرکت می کرد. همزمان با انقلاب شکوهمنداسلامی در زمینه پخش اعلامیه های امام راحل، ساخت کوکتل مولوتف و مبارزه باءگاردی ها فعالیتی چشمگیر داشت. قبل ازآمدن حضرت امام قدس سره، به تهران رفت و تا پایان پیروزی انقلاب اسلامی در آنجا بود. به فرمان امام همچون دیگر نظامیان به پادگان بازگشت. بعد از پایان خدمت، جذب آموزش وپرورش قم شد. با شروع فتنه منافقین درشمال کشور، با سپاه پاسداران رشت همکاری شایان توجهی نمود. در بهار سال 1359 ازدواج کرد و همزمان با شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه شد. در طول جنگ چهار بار توسط گلوله های دشمن بعثی زخمی شد و هربار بلافاصله بعد از این که کمی بهتر می شد، برحسب وظیفه به جبهه بازمی گشت. فقط ایام مجروحیت در منزل بود.در تمام عملیات ها شرکت داشت. شهیدعسکری، در مقابل ظلم و ستم فردی استوار،مقاوم، سرسخت و خستگی ناپذیر اما دربرابرخداوند بسیار متواضع، خالص و باخضوع و خشوع بود. در مقابل فرزندان یتیم بیش از حد احساس وظیفه می کرد. پنهانی به احوال بیچارگان رسیدگی می کرد. درمناجات و نماز شبش آن چنان اشک می ریخت که گویی خداوند بنده ای گناهکارتر از او ندارد.عاشقانه با خدا رازو نیاز می کرد. در برابردشمنان اسلام چون کوه مقاوم و استوار بود.از هنگام به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی لحظه ای دست از فعالیتهای سیاسی، مذهبی و دینی خود برنداشت. همیشه در نماز جمعه و جماعت حضور فعال داشت. به همه می گفت: «دعاکنید من در راه اسلام شهیدشوم که این تنها و بزرگ ترین آرزوی من است.»
خط ایشان، خط امام بزرگوار بود. چنان چه در نامه ها و وصیتنامه اش مشهود است،اعتقاد داشت تا زمانی که پرچم اسلام بربلندای سرزمین کفر به اهتزاز در نیامده نباید دست از کار کشید. شهید مصطفی عسکری با توجه به این که فرهنگی بود، هم درمیدان جنگ حضوری فعال داشت و هم سنگر مدرسه را حفظ می کرد. مدرسه راهنمایی پسرانه شهید بهشتی در 30 متری شهید کیوانفر شاهدی براین مدعاست،مدرسه ای قدیمی که درودیوارش خاطرات این شهید عزیز را در خود جای داده است.توصیف او از زبان دوستانش شنیدنی است:
«شهید عسکری درجبهه چون شیرمی جنگید. تشبیه ایشان به شیر مبالغه نیست. عین حقیقت است. تعداد زیادی ازبعثی ها به دست او به هلاکت رسیدند.»
شهید در جبهه سمت های مختلفی داشت که به آن ها اشاره می شود:
1 – از ابتدای جنگ تا 27/12/60 فرمانده نیروهای اعزامی از قم در آبادان.
2 – از 27/12/60 تا 24/2/61 در لشکر 7ولی عصر(عج) دزفول، تیپ سوم، فرمانده گردان.
3 – از 20/8/61 تا 15/2/62 در لشکر7،تیپ سوم، فرمانده گردان محرم.
4 – از 20/11/62 تا 30/1/63 در لشکر 7،تیپ سوم، معاون عملیات تیپ.
5 – از 11/4/63 تا 23/5/63 در لشکر 7،تیپ سوم، معاون عملیات تیپ.
6 – از 26/10/63 تا 5/12/63 در لشکر 17،نیروی واحد عقیدتی.
7 – از 10/5/64 تا 27/5/64 همکار گردان حضرت رسول صلی الله علیه وآله.
8 – از 3/10/64 تا 22/11/64 در لشکر 7،تیپ سوم، فرمانده گردان علی بن ابیطالب علیه السلام.
تنها فرزند شهید 9 ماه قبل از شهادت او به دنیا آمد. وی را به احترام خواهر سالارشهیدان کربلا زینب نام نهاد. تولد این نوزادفرخنده پس از سالها انتظار گرچه لبخند رامیهمان لبهای شهید کرد اما او را از ادامه راه باز نداشت. دوباره راهی جبهه شد و تنهابه داشتن قطعه عکس کوچکی از دخترش درجیب پیراهن اکتفا کرد. و سرانجام زمان پروازفرا رسید. در این زمان، زینب 9 ماهه بود.ظهر روز 22 بهمن ماه سال 1364، همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهراعلیها السلام هنگامی که بالبان تشنه در عملیات والفجر 8و در منطقه عملیاتی فاو برای رزمندگان اسلام آب و غذا می آورد، در انتهای شهر فاو ازپشت سر هدف گلوله ضد هوایی صدامیان قرار گرفت و به همراه معاونش عبدالحمیدشعبانپور به درجه رفیع شهادت نائل شد.برادر جانبازش از فاصله 20 متری شاهد پروازاو بود و بدین سان ققنوسی دیگر در آتش عشق محبوب سوخت و تولد دوباره یافت. مصطفی را در گلزار شهدا به خاک سپردند.پدر شهید، همان خادم پیرکریمه اهل بیت علیها السلام هدیه گرانبهایش را به آستان حضرت دوست تقدیم کرد و خود سالهابعد به او ملحق شد.
عید است در بهاران می روید از زمین گل اماگل عزیزی زین باغ آشنا رفت
شادروان محمد حسین عسکری خادم حضرت معصومه علیها السلام و پدر سردار رشیداسلام معلم شهید مصطفی عسکری درتاریخ هفتم فروردین ماه سال 1379 به جواررحمت حق پرکشید و در حرم مطهر، صحن عتیق (طلا)، بقعه 11 به خاک سپرده شد.
شهید از زبان یکی از همرزمانش
محب اهل بیت علیهم السلام بود. در یکی ازشبهای دهه محرم برای عزاداری به یکی ازتکایا رفته بودیم. زمانی که مداح مشغول خواندن مصیبت بود; مصطفی از شدت تاثر ازخود بی خود شد. روی زمین نشست وبی اختیار با صدای بسیار بلند شروع به گریه کرد، به طوری که تمام مجلس متوجه اوشدند.
با قرآن آشنا بود و در پشت جبهه برای ماتفسیر قرآن می گفت. اما وقتی به مسجدمی رفتیم و امام جماعت تفسیر قرآن می گفت; آن چنان مؤدبانه و با اشتیاق گوش می داد که گویی چیزی نمی داند.
مشتاق شهادت بود. وقتی در قم بودیم روزی از دزفول (لشکر 7 ولی عصر(عج)) تلفن کردند که عملیاتی در پیش است. آماده شویدو بیایید. به دیدن او رفتم. محل کارش درمدرسه راهنمایی پسرانه شهید بهشتی در30 متری شهید کیوانفر بود. می خواستم زمان حرکت را با او هماهنگ کنم. در ضمن صحبت هایمان او در حالی که خیلی راحت روی صندلی دفتر مدرسه نشسته بود باخنده ای دلپذیر و نمکی به من روکرد و گفت:

  • ان الله شاء ان یراک قتیلا.
    می دانست این سفر، سفر وصل است. عازم منطقه شدیم. زمانی که هنوز پشت خط مقدم بودیم; یک روز هنگام مراجعت از خط که برای توجیه رفته بودیم، در ماشین گفت:
  • علی، این دفعه عراقی ها مرا خواهندکشت!
    در همان ایام زمانی که اردوی ما در پشت پادگان کرخه به پا شده بود، در یک شب مهتابی بسیار زیبا، مجتبی را تنها در چادرطلبیده و تمام وصیت های لازم را به او کرده بود.
    اصلا به فکر مسائل پیش پا افتاده ای مثل وضع لباس و این جورچیزها در جبهه نبود.بچه های دزفول – که خدا خیرشان بدهد.- به ما احترام خاصی می گذاشتند. زمانی که به پادگان می رفتیم; مصطفی خودش لباس وکوله پشتی خودش را انتخاب می کرد و من می دیدم لباسهایی را که بیشتر احتیاج به تعمیر داشتند و کوله پشتی های دست چهارم و پنجم را انتخاب می کرد و بر می داشت. یادم هست شبی در چادر فرماندهی تیپ، جلسه بود و او هم مثل همه فرمانده گردانها به جلسه ءرفته بود. وقتی برگشت – درحالی که همان خنده نمکی همیشگی را بر لب داشت گفت:
  • امشب فرمانده تیپ با ما دعوا کرد و گفت این چه لباسهایی است که شما پوشیده اید ودستور داد به ما لباس نو بدهند!
    زن و بچه را به خاطر خدا می خواست.شب ها معمولا بعد ازجلسه تفسیر قرآن به منزل ما می آمد و من واقعا لذت می بردم وعجیب حالت دلدادگی با خدا و اهل بیت علیهم السلام داشت. یک وقت متوجه می شدیم شب ازنیمه گذشته; می گفتم: مصطفی! زن و بچه ات منتظرند. و او بدون آن که از آن حالت خوش دلدادگی خارج شود، می گفت:
  • علی! ولشان کن.
    البته این طور نبود که اونسبت به خانواده اش کوتاهی کند و فشاری به آنها بیاید.اصلا خود مساله خانواده مصطفی عجیب است که این هم از الطاف خدا نسبت به این شهید بزرگوار بود.
    خلوص او در جبهه عجیب بود. این خلوص که در لحظات سخت نبرد آشکارمی شد، مرا به یاد امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ احزاب می انداخت. برای اثبات این مساله، به دو خاطره اشاره می کنم:
    1 – مرحله اول عملیات بیت المقدس به پایان رسیده بود. نیروها به جاده رسیده بودندولی مقداری از سمت راست ما هنوز در دست دشمن مانده بود و ما ناچار می بایستی عمل می کردیم و خط را به اصطلاح صاف می کردیم که برای مرحله دوم محورها آماده باشند. به همین منظور شب بعد را می بایستی یک عملیات کوچک انجام می دادیم تا باقی مانده نیروهای دشمن را عقب بزنیم. وقتی شب بعدحرکت کردیم، مصطفی و بی سیم چی او جلوتراز بقیه حرکت می کردند. یک وقت متوجه می شوند کسی از نیروهای خودی نیست.مصطفی با بی سیم درخواست منور می کند تاموقعیت را تشخیص بدهد. وقتی گردان های کناری منور می زنند; متوجه می شود تا عقبه دشمن نفوذ کرده. در همین اثنا یک عراقی متوجه آنها می شود. مصطفی در وضع عجیبی قرار می گیرد. از طرفی نمی خواهد او را بزند واز طرفی موقعیت خودش بحرانی است. یک فرمانده گردان در دل شب، مدت زیادی باخودش کلنجار می رود و بالاخره با فریاد یاامیرالمؤمنین علیه السلام دشمن را هدف قرارمی دهد.
    2 – وقتی در درگیری های جزیره مجنون رزمندگان لشکر 17 وارد خاک عراق شدند،مصطفی یک پای محکم به خاک جزیره کوبیدو گفت:
  • ما خاک را می خواهیم چه کنیم؟ اگر مساله دفاع از اسلام نبود، ما را با این خاک و این حرف ها چکار؟
    در آخرین سفری که به منطقه رفتیم،یعنی عملیات فاو، خداوند بعد از سالها انتظارفرزندی به مصطفی عنایت کرده بود. او عکس دختر چند ماهه اش را با خود آورده بود و به من نشان داد. این شوخی نیست که بعد ازسالها خداوند یک بچه به انسان بدهد. مگرآدم می تواند به این زودی ها از او دل بکند. اگرساده بود که عکس او را با خود نمی آورد. درهمین سفر که می دانست شهید خواهد شد،به این مساله خودش یعنی علاقه به بچه واقف بود. زیرا مرتب می گفت: «خدایا! محبت زن وبچه را از دل من بیرون کن.» درک این جمله،کار هرکسی نیست.
    شیفته آرمان اسلام بود. همیشه با تاسف می گفت: چرا لشکر 17 از من کار نمی کشد،درحالی که از من کارهای بیشتری از یک بسیجی برمی آید؟ این در حالی بود که از نظراو بسیجی بودن از مسؤول بودن به مراتب بهتر بود اما خود را در قبال جنگ مسؤول می دانست. همیشه وقتی به پادگان کرخه می رفتیم، خصوصا دفعه آخر، می گفت:
  • علی! من اینجا که می آیم، سینه ام بازمی شود.
    یکی از دلایل این موضوع همانا دوستان باصفایی مثل عظیم محمدی و سایر بچه های دزفول بودند. زیرا آنها از همه لحاظ موردستایش مصطفی و همچنین ما بودند.
    در مرحله دوم عملیات بیت المقدس که نیروها مقداری عقب نشینی کردند، همه به طور خمیده حرکت می کردند. اما مصطفی خیلی عادی مثل این که در خیابان راه می رود، حرکت می کرد و همه از شجاعت وایمان او به وجد آمده بودند.
    در فاصله بین دو مرحله عملیات بیت المقدس به دیدن مصطفی رفتم و دیدم پارچه ای را به دست خودش می بندد. تمام کف دستش تاول زده بود. پرسیدم:
  • مصطفی! دستت چی شده؟
  • چیزی نیست.
    بعدها از یکی از دوستان شنیدم که گفت:
  • ما هنگام عملیات نزدیک یک تانک عراقی بودیم. متوجه نبودیم تانک خدمه دارد.ناگهان تیربارچی تانک پشت تیربار قرار گرفت تا ما را بزند. اصلا حواسمان نبود. مصطفی که متوجه شده بود، با سرعت خودش را به تانک رساند. از آن بالارفت و دستش را زیر لوله تیربار گرفت و آن را منحرف کرد. چون لوله بسیار داغ بود، دستش را سوزاند.

وصیتنامه شهید (2 سال قبل ازشهادت)
وصیتنامه این جانب مصطفی عسکری فرزند محمد حسین اهل قم که در تاریخ 11/12/62 نوشته شد.
بعد از شهادت به یگانگی خداوند متعال ورسالت حضرت خاتم الانبیاء محمدمصطفی صلی الله علیه وآله و ولایت ائمه اطهارعلیهم السلام،سخنم را آغاز می کنم. و قبل از هرچیز، این نکته قابل تذکر است که قلبم مالامال ازگفتنی هاست. لیکن زبانم الکن است و گویی آنچه که می خواهم بنویسم، در مقابل عظمت اسلام و امت مسلمان بس حقیر می نماید.آنان که سخن داشتند و تمام وجودشان معنی بود، پیشتر از ما رفتند و ما سر باره های پس مانده از زلال آن موجودات خالص هستیم.هرچه زمان برمن می گذرد، انگار در برابر این همه نور و عظمت ذوب می شوم و خود راهرلحظه محوتر می بینم. صبح بعد از هرحمله ای، احساس شرم بیشتری می کنم. می نگرم کبوترانی را که دیشب در خلوت دشتهای تشنه و کوه های سر به فلک کشیده چه پرواز سبک بالی را آغاز کرده اند وهمزمان با آوای مرغان حقگوی سحر، به دیدار معشوق خویش شتافته اند و چه پستیم ما که چون کفتارهای بد سیرت از کثرت زشتی هایمان در تاریکی ظلمات جهلمان برسر لاشه این دنیای دون حاضر می شویم واز کار خویش لذت می بریم و خود آن قدر درلجن غرقیم که از بوی تعفن این مردار،سرمست می شویم و انگار این همه زیبایی وجلال را در اثر کوری چشمانمان و این همه سرود عشق را در اثر کری گوشهایمان نمی بینیم و نمی شنویم. تا امروز که این ورق را می نویسم، سعادت هماوایی با این مرغان خوش الحان را نداشته ام و مرا دراین قافله راهی نبوده است; ولی از لطف و کرم خداوندرحمان نیز نا امید نیستم. اگرچه مرا تا این وادی هزاران سال بلکه بیشتر راه است، لکن چشم امید به دست قادری دارم که برهر چیزو هرکاری تواناست. اگرچه گلی نخواهم شد که در بوستان یار قرار گیرم اما می توانم خاری برساقه شاخه گلی پرطراوت باشم و طفیلی درگاهش گردم.
برادران و خواهرانم! من حقیرتر از آنم که شما را پنددهم و از در نصیحت درآیم; لیکن به خودم این اجازه را می دهم که برایتان درددل کنم. این خطوط را با رنگ قرمز نوشتم تابدانید از جانم مایه گرفته و جان من روزی که خلق شد، با حب رسالت و ولایت سرشته شدو همه کلام همین است و کسی را در این حریم راهی نیست مگر از طریق تقوی. پیمان یاری اسلام را، پیمان وحدانیت خداوندمتعال را و طریق رسالت و ولایت را پیمودن،در «روز الست » از همه ما گرفته شد. عزیزانم!امروز همه کفر جهانی برای ریشه کن نمودن اسلام محمدی بسیج شده و کفار هم قسم شده اند; از روزی که یحیی پیغمبر را سربریدند و در کربلا حسین را و امروز مصمم شده اند ندای حق طلبانه امت مسلمان ایران را خاموش نمایند. ای باغبانان گلهای لاله!امروز هر شهیدی که برخاک می افتد، مسؤولیت ما سنگین تر می شود و باید همت بیشتری مایه گذاریم. همه رفتنی هستیم. چه خوش است که خود با گام های خویش قدم دروادی ایمن بنهیم و شراب عشق را مستانه سرکشیم. و الا حمیم سوزان جهنم درونمان را به آتش خواهد کشانید. یا الله! کمکمان کن،مبادا سست شویم که اگر در نیمه راه ماندیم،رفته ایم و اگر برویم، ماندنی می شویم. هم مسلکان داغ دیده ام! صبر پیشه کنید. در کوره راه حوادث حرارت ببینید تا پولاد گردید و برسر ظالمان از خدا بی خبر چون کوه فرودآیید. خداوند متعال ما را امر به صبر نموده. مابرای پیروزی نمی جنگیم; ما ادای تکلیف می نماییم. پیروزی یا شکست به دست اوست. لیکن اگر مقاومت نماییم و سست نگردیم، وعده نصرت الهی حتمی است و هیچ شک نداشته باشید. اگر با مشکلی برخوردیدکه از درک آن عاجز ماندید، بدانید اگر عیب ازما نبوده مصلحتی در کار بوده است و خیلی ازمسائل هست که نتیجه آن در دراز مدت نصیب ما می شود.
کما قوله تعالی: «و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیرلکم و عسی ان تحبو شیئا و هو شرلکم »
چیزی که باعث عدم رشد و تعالی و موجب هلاکت می شود، ریا و عجب است. سعی کنیم که اعمالمان خالص لوجه الله و مخلص لله باشد که از ما زیادت عمل نمی پذیرند بلکه مقبول درگاه حق، عمل خالص است; هرچندکوچک باشد; چون برای خداست. پس خیلی بزرگ است. این نعمت عظمی و این آیت بزرگ خدا و این رهرو راه جدش حسین علیه السلام وائمه اطهار، خمینی کبیر را تنها مگذارید.مبادا دل امام را خدای نکرده به درد آوریم.مبادا قدر این نعمت بزرگ را ندانیم. او امروزرهبر و زعیم ومولای همه ما بلکه همه مسلمین دنیاست. گرد این چراغ هدایت زمانه بگردید که او نور از خدای می گیرد. او نائب برحق امام عصرعلیه السلام است. سرباز او شوید که او سردار امام زمان(عج) است. پا جای پای اوبگذارید که صراط مستقیم و حبل متین همانست. از او عقب نمانید، پیشتر از او هم حرکت نکنید که به گفته اماممان و مولای متقیان علی علیه السلام، هلاک می شوید. زبان ازغیبت و شماتت یکدیگر فرو بندید که حجاب مؤمنان است. از خیانت به هم پرهیز کنید که حریم امتتان دریده خواهد شد. در هرحال شکر گزار باشید که «لئن شکرتم لازیدنکم،لئن کفرتم ان عذابی لشدید» امروز برای حفظ اسلام همه باید مقاومت کنیم و جبهه هارا گرم نگه داریم; اگرچه همه کشته شویم وزمین از خونمان سیراب گردد. ما همه بایدپیرو بزرگ رهبر و اماممان خمینی کبیرباشیم. عزت ما در اسلام است و عزت اسلام در صبر واستقامت ماست. بکوشیم تاجامه ذلت نپوشیم. برادران و خواهرانم! ما ازابتدای خلقت، یک تن واحده بودیم. یک شجره طیبه که رشدمان از سرچشمه فضل الهی بود. قابیلیان دون صفت بر مجد مارشک بردند و هابیل اولین جوانه این درخت را از بین بردند. هر روز شاخه ای از این درخت،بریدند و زخمی بر پیکر آن وارد ساختند. ولی این درخت تا به امروز همچنان استوارایستاده و زخمهای وارد شده برآن تبدیل به گره محکم شده و بر استقامت آن افزوده وهرروز از این درخت شاخه ها و جوانه های تازه ای می روید تا روزی که مهدی منتقم برسد و تقاصمان را از همه ظالمان بگیرد.
آیید تا بگرییم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران با ساربان بگویید احوال اشک چشمم تا بر شتر نبندد محمل بروز باران

– وصیتنامه شهید (44 روز قبل ازشهادت)

بسمه تعالی

8/10/64 بعد از ظهر

این کلمات را در حالی می نویسم که مسؤول گردان هستم. مشکل ما صدام نیست. آمریکاهم نیست. مشکل ما خود ما هستیم. هیچ نیروی خارجی در سراسر تاریخ حتی برای یک بار هم که شده، نتوانسته بر ملتی سلطه پیدا کرده و فرهنگشان را از بین ببرد. اگرقومی نابود گشته اند و یا از خود بیگانه شده اند، تنها به دست خودشان بوده و این خود، منظور توده ملت و مردم نیستند بلکه به تعبیر قرآن «مترفین » یعنی عیاشها و رفاه طلبها و «مستکبرین » یعنی طالبان قدرت وخط دهنده های به ناحق هستند. بنابر روایت «الناس علی دین ملوکهم; مردم بر سیره شاهان و رهبران خود هستند.» برادران مسؤولم امروز یک بسیجی جلو مرا گرفت وگفت: یک قول به من می دهی؟ گفتم: بگو.گفت: صبح که برای گردان صحبت کردی واقعا حرفهایت به دل من نشست. قول بده سه ماه ماموریت من که تمام شد، هر کجارفتی، مرا هم ببری.

ماندم که چه بگویم. مگر من چه گفته بودم که این بسیجی پاکباخته را از روستاهای همدان با زبانی که لکنت داشت، شیفته کرده بودم. یادم آمد که از سیره علی علیه السلام وپیامبرصلی الله علیه وآله و حسین علیه السلام و از وفای عباس علیه السلام گفته بودم. یادم آمد که از قرآن گفته بودم. هر طور بود در جوابش نتوانستم بگویم نه; مرا در آغوش کشید و بوسید. نه یک بار بلکه دوبار. خدایا! من شرمسارم از این همه صداقت، ازاین همه محبت و عشق و صفا!خدایا! ما را مؤاخذه نکن. برادران مسؤولم،بزرگان کشوری، ای رهبران جامعه اسلامی!والله من که یک بنده حقیر بیش نیستم،حیرانم که جواب این همه صداقت را درپیشگاه خداوند متعال چگونه بدهم. بترسیداز روزی که هیچ حکم کننده ای جز خدانیست. ما در پیشگاه خداوند متعال هیچ عذری نداریم. اگر گفتیم که علی علیه السلام فلان طور زندگی می کرد و خود عمل نکردیم; اگرسیره پیامبرگرامی اسلام و ائمه هدی علیهم السلام رابیان کردیم و خود پشت سرانداختیم; چنان سیلی به ما خواهند زد که با صورت در جهنم سرنگون شویم. سروران عظامم! شمابنیانگذار انقلابی هستید که به نام اسلام انجام شده و اگر خدای ناکرده دستورات قرآن را اجرا نکنید و یا بد معرفی نمایید، خود رابدنام نکرده اید بلکه اسلام را آلوده کرده اید وبدانید که جوان های زیادی به اسم اسلام وبرای احیای دین خدا، خود را در بست ومخلصانه به آب و آتش زده و شهید شده اند.بترسید از این خون ها که خون بهای آن رافقط خدا می داند و بس. و بترسید از روزی که سؤال کرده می شود از شما که در مقابل این همه ایثار، چه کردید؟ خون شهدا را وجه المصالحه قرار ندهید. به زیر پای خود نگاه کنید. بر روی جنازه شریف ترین بندگان خداایستاده اید و در زیر این جسدها نیز خاک هزاران انسان پاکی می باشد که در ادوارمختلف تاریخ برای اعتلای کلمة الله و احقاق حق مستضعفین مبارزه کرده اند و از خودگذشته اند و اگر کمی بیشتر به عمق زمین بنگرید و گوش شنوا داشته باشید، سلاطین بزرگ و جهانگشایان بسیار و جباران زیادی راخواهید دید که ضجه می کنند ازپریشان حالی که خود به دست خویش اندوخته کردند و به جزای خود رسیده اند. بترسید ازقدرت که خمیرمایه فسادهاست.برادرانم! از تاریخ درس عبرت بگیرید.

سرگذشتهای پیشینیان که درقرآن کریم آمده، قصه نیست وبرای سرگرمی هم نوشته نشده;بلکه بیان کننده جریان های حق وباطل هستند و اشتباهاتی را که انسان ها مرتکب شده اند و از راه خدا دور گشته اند، برای مابازگو می کند. داستان بلعم باعورا و داستان احبار و رهبانان یهود را خود بهتر از من می دانید و سرگذشت صدر اسلام را خود برای ما نوشته و گفته اید…

وصیتنامه شهید (یک هفته قبل ازشهادت)

وصیتنامه حقیر مصطفی عسکری فرزندمحمدحسین که درتاریخ جمعه 16/11/64در جبهه مرقوم گردید.

بعداز شهادت به یگانگی خداوند متعال ونبوت نبی خاتم صلی الله علیه وآله و حقانیت قرآن کریم ودوازده امام علیهم السلام و جانشینان برحق رسول خداصلی الله علیه وآله و پس از درود به رهبر کبیر و قائدعظیم الشان امام خمینی، مکنونات قلبی خود را معروض می دارم. خداوند عمر و عزت رهبرمان و شما امت قهرمان و شهید پرور رابرکت دهد که در طول تاریخ، رهبری این چنین بعد از پیامبران و ائمه و امتی وفادارتراز شما کمتر یافت شده. اسلام بر ما منت داردو ما همه مدیون اسلام و مدیون رهبرمان امام خمینی هستیم که در تاریکی های جهل وگمراهی به لطف خدا و با نور او به هدایت ماشتافت. من روزی را که از این جهان فانی رخت بربندم، شرمنده امامم و شما امت فداکار هستم. شما امتی که در راه دینتان وآرمان مسلمین از بذل جان و مال و فرزند وهمسر و پدر و مادر دریغ نکردید و متاسفم ازاین که نتوانستم دینی که خمینی بزرگ و شماامت نجیب بر من داشته اید، ادا کنم. من افتخار می کنم که به دست رهبرم که از سلاله پاک رسول و ائمه هدی علیهم السلام می باشد، از بندجهالت و ضلالت رستم و این دینی است که اوبرگردن همه ما دارد و نوری است که خداوندمتعال برای هدایت ما و احیاء اسلام مسخ شده فرستاد. پس ای برادران و خواهرانم! قدراین نعمت و نعمت های بزرگ دیگر را بدانید وهمچنان در یاری کردن دینتان و توحید کلمه و کلمه توحید ثابت قدم باشید و اماممان خمینی را گوش به فرمان باشید تا منجی جهان و عدالت گستر گیتی، مهدی موعود(عج)ظهور کند و دنیا را از وجود ظالمان وکافران ومشرکان و منافقین پاک سازد. من در حالی شما راترک می کنم که قلبم مالامال از اندوه و غم مستضعفان جهان است. چشمم نگران حال آن هاست که به این انقلاب و شما امت مسلمان چشم دوخته اند. شما وارث خون هزاران و میلیون هاشهیدی هستید که به دست طاغوتیان زمان و در طول تاریخ بر زمین ریخته; جدال حق وباطل در همه اعصار بوده و هست و این پندپیر و مرشدمان را آویزه گوش کنید که فرمود:«تا ظلم هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم.» زندگی فانی ارزش ذلت وخواری کشیدن را ندارد و بدانید که حجت برهمه ما تمام است و اگر غفلت ورزیم و اسیرهوس های مادی و شیطانی شویم، در دنیاروسیاه خواهیم بود. چنگ بزنید به ریسمان خدا، یکدل و یک زبان باشید و از نفاق دوری کنید که «یدالله مع الجماعه » و خدا را یاری کنید که «ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم »; حوادث تاریخ را به یاد آورید.اشتباهات گذشتگان را تکرار نکنید و ازسرنوشت آنان عبرت بگیرید. در قرآن کریم تعمق و تدبر کنید. و به سیره پیامبراکرم صلی الله علیه وآله و ائمه طاهرین علیهم السلام رفتار کنید. از فسادبپرهیزید که رضایت شیطان در آن است. و هیچ قومی به هلاکت نیفتادند مگر این که به فسادکشیده شدند و سنت خدای متعال را زیر پا نهادند.با هوای نفس مبارزه کنید که جهاداکبر است. ازخود بگذرید تا به خدا برسید و هیچگاه از یاد خداغافل نشوید. پدر و مادرم! مرا حلال کنید ازرنج هایی که به شما دادم ونتوانستم جبران کنم.خداوند به شما اجر بدهد. بعد از من، همسرم رامانند دختر خود بدانید و از یاری ومساعدت او دریغ نکنید که دختر رسول خداست. برای من از خداوندمتعال طلب مغفرت کنید و صدقه بدهید.

در پایان، سخنی چند با همسرم دارم.همسرم! راه عفت و پاکدامنی وتقوی را پیشه کن و در بند دنیا مباش. به فکر آخرت باش. مراحلال کن. من از تو راضی بودم، خدا هم از توراضی باشد. من راه حسین علیه السلام را رفتم. توهم چون زینب و مادرت زهراعلیها السلام باش. اگرخواستید برمن گریه کنید، بر مصیبت حسین و اصحابش و شهدای تاریخ گریه کنید. من ذکر مصیبت و روضه حسین و مادرش زهرا وائمه علیهم السلام را خیلی دوست دارم. همه جا ازمصیبت اهل بیت بگو و مجالس روضه خوانی برپا کن. از شیطان بپرهیز و از یاد خدا غافل مشو.قرآن را با تفکر و تامل بخوان و به آن عمل کن. درنمازهایت، حضور قلب داشته باش و ذکر خدا رابسیار بگو. خداوند همه شما را مؤید و منصور بداردو توفیق عبادت خالص به همه ما عطا کند.

آنان که ره عشق گزیدند همه در کوی محبت آرمیدند همه برتن کفنی ز اطلس خون کردند در سنگر سرخ آرمیدند همه در معرکه دو کون، فتح از عشق است زیرا که سپاه او شهیدند همه

و السلام علی عبادالله الصالحین

مصطفی عسکری

«انالله و انا الیه راجعون »

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا