سامانه جامع شهدای دزفول

شهداء سنگ نشانند که ره گم نشود

0
کل حجم:تومان

No products in the cart.

هیچ محصولی در سبدخرید نیست.

0
کل حجم:تومان

No products in the cart.

هیچ محصولی در سبدخرید نیست.

0
کل حجم:تومان

No products in the cart.

هیچ محصولی در سبدخرید نیست.

شهید منصور مشکی زاده

نام و نام خانوادگی:منصور مشکی زاده

نام پدر:غلامحسین

تاریخ تولد:۴۳

سن:۲۰

تاریخ شهادت:۱۳۶۳/۱۲/۱۲

محل شهادت:جزیره مجنون

نام عملیات:بدر

ذکر عملیات:یافاطمه الزهرا(س)

وقتى منصور 5 ساله شد به يك تب حصبه شديد دچار شد كه تا 6 ماه ادامه داشت. هرچه به دكتر مراجعه مى شد بهبودى حاصل نمی كرد. يك شب تا صبح كنار بستر او نشستم و با خدا مناجات كردم و با گريه شفاى او را از خدا مسألت كردم. صبح روز بعد ديدم منصور به تكه نان خشكى اشاره كرد و گفت : مامان اين نان را بخورم؟ دلم بيشتر شكست، چون دكتر در آن مدت او را از خوردن نان منع كرده بود . وقتى اين جمله را از او شنيدم خيلى گريه كردم.

نزديكى هاى عصر يك روز شنبه كه او را براى هوا خورى به در منزل آورده بودم چون بر اثر تبى كه به او عارض شده بود بدنش خيلى گرم بود پس از لحظاتى ديدم يك سيّد نورانى و خوش سيما كه شال سبزى را به كمرش بسته بود ولى عمامه اى بر سر نداشت و يك دستمال سياه به سبك عرب ها به روى سرش انداخته بود از جلوى منزل ما عبور میكند چون در منزل ما نيمه باز بود وى نگاهى به داخل انداخته و به من و منصور رسيد.

تا به من رسيد سلام كرد. جواب دادم، به او گفتم آقا سيد اين پسرم مريض است و خوب نمى شود. ايستاد و منصور را كه در آغوش من بود نگاه كرد و دستى به سرش كشيد و قدرى دعا خواند و صورت او را بوسيد . به او گفتم خيلى از شما ممنونم كه براى فرزندم دعا كرديد. گفت: مى دانم مريض است. خواستم به او پولى بدهم كه قبول نكرد و گفت: مادر من مستحق نيستم. هرچه اصرار كردم آن پول را قبول نكرد و رفت. چند قدم كه آن سيد از من دور شد ناگهان احساس كردم بدن منصور بسيار خنك شد و گرماى خودش را از دست داد. دستپاچه شدم و از خواهر شوهرم كه 11 ساله بود خواستم سريعاً خودش را به آن سيد برساند و ببيند كجا رفته است تا خودم را به او برسانم و در ازاى اين محبتى كه به فرزندم كرده است عباى او را ببوسم. با اينكه سيد چند قدم بيشتر از من دور نشده بود ولى خواهر شوهرم می گفت وى را نديده است و انگار غيب شده است. هنوز كه هنوز است نمى دانم آن آقا سيد كه بود كه با يك نوازش دست او در چند ثانيه تب 6 ماهه فرزندم بلافاصله خوب شد. بعد كه منصور بزرگ شد وارد سپاه شد . او از سپاه حقوق نمی گرفت. در يكى از عمليات ها از ناحيه سر تركش خورد و يك چشم خود را از دست داد. وضع او چنان بود كه حالش بهم می خورد و نمى توانست غذا بخورد.

به من گفت: مادر من به قصد شفا به پابوس امام رضا)ع ( می روم تا اگر خدا بخواهد شفايم را از او بگيرم. بعد حركت كرد و رفت و يك شب در مشهد ماند. وضع بينايى او به قدرى مختل شده بود كه اگر به خيابان مى رفت، متوجه عبور ماشين ها نمى شد و ماشين او را مى زد، لذا ترجيح می داد در خانه بماند.

پس از اينكه از زيارت امام رضا)ع( به دزفول بازگشت با كمال حيرت و تعجب ديدم چشم نابيناى او كاملاً خوب شده است. او شفايش را از حضرت گرفته بود.

منصور مشکی زاده

سپاس خدایی را که به ما توفیق حمد و ستایش را عطا کرد و شکر او را که چنین لحظاتی را به ما ارزانی داشت تا در راه او و با نام او  و با یاد او به این مکان مقدس بیاییم و ما را از خدا خدمت گذارن درگاهش قرار دهد . سلام بر انبیاء عظام و سلام بر سید الشهداء و سلام بر نائب بزرگوار حضرت مهدی (عج) امام امت و با درود بر خانواده های معظم شهدا سخنم را آغاز میکنم در حالی که لحظات آخر عمرم را سپری میکنم و خود را با دنیایی از گناه که سنگینی آن پشتم را میشکند مواجه میبینم گر چه چیزی برای گفتن ندارم چرا که آنچه را که باید بگویم دیگران گفته اند و عمل کرده تند و با روح آرام به پیشگاه معبودشان شتاففتند و رفتند .

خدایا تو خود میدانی که بار گناهان همواره به دوشم سنگینی میکند و توان گفتن آن را ندارم چرا که خجالت میکشم .

خدایا چقدر توبه کردم و بعد دوباره به حال اول …….. بازگشتم . خدایا چقدر زیر ملک و دیدو نعمت تو گناه کردم و تو نظاره کردی و من شرمنده نشدم . خدایا چیزی ندارم که همراه خود بیاورم دستم از همه چیز قطع شده و امیدم به نا امیدی به واسطه گناهان تبدیل شده . خدایا رحمتت را میهنم و جرات سخن گفتن پیدا میکنم . ای خدا تو خود …………. رحمت را همچنان که تا به حال به ما ارزانی داشته ای در آخرت نیز به ما عطا بفرما . خدایا اگر آبرویی در پیشگاهت ندارم …………. لااقل این آبروی را دارم که بگویم در راه سرور شهیدان ابا عبد الله الحسین (ع) گام نهاده ام .  خدایا تو را له خون مظلوم کربلا قسمت میدهم مرا در قیامت در پیشگاه خود و اولیاء و انبیاء و شهدا روسفید گردان . ای خدا تو آنچنانی که ما دوست داریم ، ای خدا ما را چنان کن که تو دوست داری . خدایا این عزت مرا بس که بس که بنده تو باشم  و این فخر مراپس که خدایم تو باشی خدایا ما را از  علائق دنیا پاک بگردان خدایا امید مارا (خمینی کبیر) را تا ظهور مهدی (عج) طول عمر با عزت عطا بفرما .

با سلام بر امت و امام امت  و با سلام بر خانواده گرامی و بزرگوارم شب است و عابدان شب و شیران روز آماده نبرد با خفاشن شب هستند . فرصتی نصیبم شد تا وصیت نامه ای را که قبلا درست و تکمیل کنم گر چه در نوشته ها و یاد داشت هایم تا حدودی مطالب مهم را نوشته ام و خیالم را راحت کرده که حداقل چند نوشته دارم ولی لازم دیدم بهعنوان آخرین اخرین لحظات جوهره عمرم را برای بر روی  قلم بیان کنم و آنچه که مینویسم جوهره وصایایم میباشد .

اول به امام عزیز آن نعمت بزرگ خداوندی و آن وارث بزرگ انبیاء و اولیاء و آن امید شهیدان سخنها دارم ، که چه خوب می بود اگر در پیشگاه با عظمت آن سرور این ها را میگفتم اماما ، ما سرباز کوچکی از پیروانت بودیم و چه بگویم که شرمنده ام و وظیفه ام را هنوز به خوبی انجام نداده ام . اماما حیف یک جان در بدن دارم که تقدیم راهت کرده ام و چه حیف که جان خا نداشتم تا تقدیمت کنم . ای امام تو در روز قیامت آبروی ما هستی ای امام تو نور امامان و اولیا ء بودی و ما را همین بس که تو روز قیامت امام و سرور ما باشی . اماما ما را به عنوان سرباز کوچکت بپذیر و اگر تو ما را روز قیامت قبول نفرمایی چه بر ما خواهد آمد خدا میداند .

اماما ما را که آبرویی در درگاه خداوند نداریم روز قیامت با خودت به عنوان سربازانت قبول بفرما تا آبرویی نزد خدا پیدا بکنم . با امت عزیز اسلام توصیه میکنم که الله را فراموش نکنند . ای امت بزرگوار امام را تنها نگذارید . مردم عزیز ما رفتیم و شما را با کوله باری از مسئولیت بر جا میگذاریم . مردم با امام باشید که عزت ما و افتخار شما با امام است مردم اگه دنیا میخواهید امام ، اگر آخرت میخواهید خمینی . اگر شرف میخواهید امام . گوش به فرمان امام باشید و این نعمت بزرگ خدا را تنها نگذارید و امت بزرگوار قرآن را فراموش نکنید در راه اسلام و خدا چه رنج ها که کشیدیم چه کشته ها که دادیم چه ن نهالانی که فدای اسلام کردیم و همه این ها به خواطر قرآن بود . با قرآن انس بگیرید و قرآن را انس خود در مشکلات بدانید و قرآن که لسان خداست بخوانید و عمل کنید وحدت خود را از دست ندهید و همه زیر لوای پرچم توحید جمع شوید و متفرق نشوید هوشیاری و آگاهی خود را بیشتر کنید و در برابر مشکلات چون کوه مقاوم باشید و تحمل کنید ، کتب علمی و اسلامی را بخوانید  به کتب بزرگوار آیت الله شهید مطهری بیشتر توجه کنید که چراغ هدایتند .

مردم شما را به خدا قسم که راه شهیدان را ادامه دهید مگر به اطاعت از خدا و رسول و اولیاء خاص خداوند .

به خانواده گرامیم نیز توصیه یکنم که الله را فراموش نکنند و به انبیاء و معصومین (ع) توسل جویید و امام را یاری نمایید و قرآن را چراغ راه خود قرار دهید و از این که فرزندو برادر خود را از دست داده اید ناراحت نباشید مگر ما از علی اکبر ابا عبد الله الحسین (ع) عزیزتریم . مادرو پدر نکند در جلوی مردم برای من ناله و زاری کنید و نمیگویم گریه نکنید فقط توصیه مینکم جلوی دید عموم نگریید که دشمن شاد نشود . و اگر خواستید برای ابا عبد الله بگریید که چه ها کشید که ما نکشیدیم و نمی توانیم آن همه را تحمل کنیم و اگر مراسمی برایم به یاد حسین (ع) باشد و اگر شد مقداری از خرج این مراسم را برای مراسم عزاداری ابا عبد الله خرج بکنید . و در پایان امیدوارم که اگر از من بدی و ناراحتی دیده اید و میدانم که نه برادر خوبی برایتان بودم نه فرزند خوبی مرا ببخشید و از خداوند برایم طلب آمرزش کنید و اگر کسی طلب از من دارد آن را به وی پس بدهید به امید پیروزی رزمندگان و سلامتی امام امت .

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا