نام و نام خانوادگی شهید:
شهید محمد روغن چراغی
نام پدر:
حیدر
محل تولد:
دزفول
محل شهادت:
جبهه جنوب
تاریخ تولد:
2/10/1333
تاریخ شهادت:
21/11/1361
عملیات منجر به شهادت:
والفجر مقدمات
وصیت نامه:
فراز هایی از وصیتنامه پاسدار شهید محمد روغن چراغی
ای خدا مرا این عزت بس که بنده تو باشم و این فخر مرا بس که پروردگارم تو باشی، تو آنچنانی که من دوست دارم، پس مرا آنچنان که میخواهی بگردان. امام علی (ع)
پروردگارا همانطور که مرا سعادت دادی که پیروزی اسلام را در ایران ببینم و همانطور که مرا سعادت دادی که از سربازان امام زمان (ع) باشم و همانطور که قلبم را از شکست طاغوت و آزاد شدن بندگانت از ظلم خوشحال کردی و وحدت بین این بندگانت ایجاد کردی، از تو میخواهم که مرا در زمره شهیدان در راه اسلام و قرآنت قرار داده و با شهیدان دشت کربلا محشور گردانی که تنها امیدم تو هستی و بعد از این آرزو که به وقوع پیوست به مادرم و پدرم و همسرم وبرادران و خواهران چنین ایمانی عنایت کن که بهشت را ببینند تا از شهید شدنم ناراحت و نگران نباشند و برایم دعا کنند.
پدرم، مادرم، خواهرم، برادرانم و همسرم امیدوارم که اگر از من ناراحتی دارید مرا ببخشید. در ضمن این راه را خودم انتخاب کردهام و از انتخابم خوشحالم زیرا راهم راه خدا و بهترین راه است و امیدوارم که شما هم این راه را انتخاب و بعد از من ادامه دهید، تا اسلام دین خدا در جهان مستقر شود و انسانها از یوغ استثمارگران و استعمارگران و خونخواران رها گردند و مطمئن باشید که خدا شما را در این راه بی مزد نخواهد گذاشت که بهشت جاوید جای شماست.
ولایت فقیه که تداوم راه انبیاء است و خونبهای همه شهیدان اسلام است، با کمال رغبت و جدیت حافظ و پاسدار باشید و همیشه گوش بفرمان رهبری امام باشید و از فرمان او سرباز نزنید.
نفس اماره را بشناسید و با آن دائم در مبارزه باشید و همیشه مواظب باشید که اعمال شما را ضایع نکند و در نتیجه شما را جهنمی کند.
امیدوارم که خدا از من راضی باشد من در گردان آر-پی-جی زن هستم اگر خدا یاری کند گلولههایم را بنام او طوری بر خصم خواخم کوبید که برق از مغز ریگان و دارو دستهاش و صدام جنایتکار بپرد و با گلولههایم انتقام خون برادرم حسین ناجی و علی دوستانی را که حق بزرگی بر ما دارند و دیگر شهیدان را از مستکبران خواهیم گرفت.
حتما مرا با لباس خونآلود در کفنم بگذارید که میخواهم با این حال به دیدار خدا بروم شاید مورد لطف و رحمتش قرار گیرم. مرا در شهید آباد نزدیک حسین ناجی و علی دوستانی بخاک بسپارید میخواهم نزدیک دوستان و برادرانم باشم.
خاطره:
رابطه بسیار نزدیکی به خصوص در کودکی با هم داشتیم. محمد در اعتقاداتش بسیار استوار و جدی بود و به هیچ قیمتی کوتاه نمی آمد و از اینکه در جمعی قرار بگیرد که با اعتقاداتش موافق نباشند، باکی نداشت و کم نمی آورد و کار خودش را می کرد.
شناخت و معرفتی که محمد داشت تحت تاثیر شهید حسین ناجی بود. شهید حسین با توجه به سطح معلوماتش تاثیر زیادی در اطرافیانش داشت. قبل از انقلاب ، دوران سربازی هر دو در پایگاه وحدتی دزفول با هم بودند و در آن دوران در یک پایگاه نظامی کلاس قرآن برگزار میکردند سلوک حسین اثرش را در محمد گذاشت و رفاقت با حسین بود که قصه خواستگاری محمد از خواهر حسین را رقم زد. تشنگی بیش از حد به شهادت هم در وجود محمد بیشتر بعد از شهادت حسین بوجود آمد و شهادت شهید علی آن را دوچندان کرد
راوی: حاج صادق آهنگران
ماه های اول جنگ بود، انبار تدارکات تغذیه سپاه در یکی از مدارس دزفول مستقر بود. مسئولیت این انبار بر عهده محمد روغن چراغی بود. با توجه به اینکه نگهبانی از اماکن سپاه بر عهده نیروهای ذخیره سپاه بود، هر شب تعدادی از بچهها را برای نگهبانی به آنجا اعزام می کردند. این محل از دو جهت داوطلبان زیادی داشت، اول اخلاق خوب و خوش محمد و دوم هم اینکه هوای بچهها را داشت. پسته و آجیل و شیرینی و تنقلات می داد به بچه ها. هر کس از او می پرسید که چرا این کار را می کنی؟ می گفت: « وقتی این بچهها بی مزد و منت خدمت می کنند، باید هوایشان را داشت و تقویتشان کرد»
جالب اینجاست که معمولا کسانی که توی تدارکات بودند هم کمی اخمو بودند و هم اینکه ورد زبانشان فقط یک کلمه بود
نداریم….!» همین بود که معمولاً تدارکات را می گفتیم:«ندارکات» اما آقا محمد کاملاً متفاوت بود.
راوی: حاج مصطفی آهوزاده




