نام : خدایی خراط نژاد
نام پدر : علی محمد
سال تولد : 1339
تاریخ شهادت : 10-2-1361
عملیات : بیت المقدس محل شهادت : دارخوین
پوتین های خدایی
روایتی تکان دهنده و درس آموز از شهید
خدایی خراط نژاد
از خدایی در پست قبل برایتان گفتم. «اینجا»
همان جوان قدبلند و چهارشانه و ریشویی که از کودکی طعم فقر را با تارو پودش حس
کرده بود. پدرش کارگری ساده و فقیر و خود نیز از کودکی تا روزشهادتش کارگری کرد و
زحمت کشید و عرق ریخت، اما کماکان فقر از سرش دست برنداشت.
در عملیات فتح المبین آن جوان رعنا و
بلند قامتی که به شیوه ای عجیب و پهلوانانه آرپی جی می زند، خدایی خراط نژاد
است. قبضه آرپی جی هفت توی یک دستش ،
استوار و راست قامت ایستاده است و به سمت تانک ها و خودروها شلیک می کند و در دست
دیگرش موشک آرپی جی دوم را آماده نگه داشته است تا قبضه اش را دوباره مسلح کند.
وسط دشت و بدون جان پناه و بدون ذره ای ترس از رگبارها و تیرها و ترکش ها. پرتوان
و مکرر شلیک می کند و خم به ابرو نمی آورد.
بسیجی ها، ندیده و یا کمتر دیده اند که
کسی یک دستی آرپی جی بزند، اما آن قامت برافراشته و آن سرو سربلند، می ایستد،
نشانه می رود و یک دستی آرپی جی می زند. این از شاخصه های ناب و بی نظیر خدایی
است.
آن روایت تکان دهنده که وعده دادم این
نبود. این روایت را خواستم بگویم تا در ذهنتان تصویری از خداییِ در حال شلیک را
تصور کنید تا بروم سر اصل مطلب.
سید می گوید: صبح روز دهم اردیبهشت ماه
، تازه آفتاب زده بود. بعد از آن شب سخت و نفس گیری که پشت سرگذاشته بودیم، آن
طلوع چقدر دلچسب و زیبا جلوه می کرد. بیش از ده کیلومتر در زمین های صاف و بدون
عارضه و جانپناه پیاده روی کرده بودیم.
می شد جاده اهواز خرمشهر را که حوالی
۱۸ ماه در اشغال بعثی ها بود ببینیم و چقدر خوشبحالمان می کرد، تصویر نازک آن جاده
که برایمان عطر خرمشهر را داشت.
یک لحظه چشمم افتاد به «خدایی خراط».
قبضه آرپی جی توی دستش بود و یک کوله پر از موشک های آرپی جی با خود حمل می کرد.
از دیدنش خوشحال شدم و رفتم سمتش.
یک لحظه نگاهم افتاد به پاهایش. خدایی
پابرهنه بود. آن پاهای تنومند برافراشته ، همانند ستون هایی متحرک، رو به جلو
هروله می کردند. نزدیک تر که شدم، دیدم بندپوتین هایش را به هم گره زده است و
انداخته است گردنش. در آن روزهای گرم و خاکهای رملی و تشنگی و آفتاب زدگی….
محکم کوبیدم روی شانه اش و خاک از
لباسش برخاست. برگشت و نگاهش را در نگاهم گره زد. همدیگر را در آغوش گرفتیم و
صورتم لابلای ریش های پرپشت و عرق آلود خدایی فرورفت.
خندیدم و گفتم: «پس چرا پابرهنه؟! پس
چرا پوتین هاتو گذاشتی گردنت مومن؟! پاپتی وسط میدون میجنگی؟ پاپتی آرپی جی می زنی؟
»
لحنش متین بود. بدون لبخند حرف نمی زد.
اصلاً وقتی می خندید و آرام حرف می زد، آدم دوست داشت فقط خدایی را ببیند و فقط
صدای آرام او را بشنود. اصلاً انگار طراوتی و حلاوتی در آن چهره و در آن لبخند و
در آن طنین کلام بود که زمینی نبود. لابلای آن لبخند طولانی اش گفت:
«آقا سید! این پوتین ها رو تازه از
تدارکات گرفتم! نو هستن! حیفه خراب بشن! باید سالم بمونن برا عملیات بعدی!.»
وجودم گُر گرفت. هر چند من هم مثل او
لبخند زدم و دوباره روی شانه اش زدم و دوباره هم از لباسش خاک برخاست. اما مانده
بودم که جوانی که کل عمرش را با فقر و نداری گذرانده است، چگونه اینقدر عجیب و غریب
حواسش را به بیت المال می دهد و حق قانونی اش از بیت المال را که یک جفت پوتین
ساده بیشتر نیست، استفاده نمی کند. حاضر بود پابرهنه در وسط آتش و خون و تیر و
ترکش بجنگد، اما پوتین های بیت المال آسیب نبیند.
خدایی راه خودش را رفت و من هم به
همراه دسته و گروهان خودم راهی شدم.
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﺒﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﺑﻠﻜﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﻭﺯﻱ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ
قال رسول الله : همانا شهادت حسین(ع)شعله ایست در قلوب مومنان و تا ابد خاموش نخواهد شد
وصبت و اقرار میکنم خدایی خراط نژاد به فرمان و اراده خدا و رضایت خود به جبهه حق علیه باطل رفتم و کاملا به قضای خداوند راضی ام از مادرم و تمام خانوادهام میخواهم که در عزای من صبور باشند بی تابی نکنند خیال نکنند که فقط اینها هستند که فرزندشان را که فرزندشان را که فرزندشان از دست دادهاند لکه مادران و خانوادهها کثیر و فرزندان خود را در راه خدا دا کردهاند همچون ابراهیم ابراهیم خلیل الله علیه السلام که میخواست اسماعیل خود را در راه خدا قربانی کند سپس میبینیم خداوند میخواست او را امتحان کند و از امتحان الهی سربلند بیرون آمد پس خوب خدای یگانه را همیشه جلوی چشمتان ببینید ه من از اسماعیلها و علی اکبرها و قاسمها بهتر نیستم آنها همه در راه خدا قربانی شدند ما امانتهای خداوند هستیم پس هر وقت او اراده کرد باید برویم و همه مردنی هستیم بعضی دیر و بعضی زود نزد پروردگار میروند بنابراین شهادت من نباید نباید باعث هیچگونه ناراحتی باشد از خواهران و برادران خود میخواهم برای به ثمر رساندن انقلاب اسلامی بسیار تلاش کنند من که در راه اسلام عزیزم موفق نشدم خدمت قابل توجهی انجام دهم راضی نیستم افرادی که مخالف جمهوری اسلامی و امام خمینی و روحانیان مخلص و متعهد هستند سر قبر من بیایند حتی اگر خانواده من باشند در پیشگاه پروردگار از آنها شکایت خواهم کرد خانواده عزیزم سعی کنید همیشه در خط اسلام روحانیت متعهد باشید مخصوصاً خط امام خمینی رحمت الله علیه که جانم به فدای او باد که تمام شهدا از شما راضی باشند از تمام افرادی که به نحوی آنها را اذیت کردهام میخواهم که مرا به بخشند به درستی که خداوند بخشندگان را دوست دارد زیرا من خیلی گناه کردهام خدایا از گناهان من بگذر
سر قبر من یکی از عکسهایی که سرور و خوشحالی من است را نصب کنید تا دشمنان اسلام خیال نکنند ما با ناراحتی از این دنیا رفتهایم وقت شهادت دهانم را باز بگذارید تا الله اکبر گویان و مکتبم اسلام گویان و کتابم قرآن گویان و رهبرم خمینی گویان به لقاءالله شتاب کنم مشتم را گره کنید تا همچون شمشیری بر قلب دشمن بکوبم و چشمانم را نبندیم تا ذلت و خواری دشمنان اسلام را تماشا کنند از برادر بزرگم میخواهم تا وصیت نامهام را بر روی قبرم با خوشحالی هرچه بیشتر بیان کند که دشمنان اسلام خیال نکنند من مردهام شما را به خدا میسپارم و درود و برکات خدا بر شما باد ای بندگان عزیز خدا برادر شما خدایی خراط نژاد ۸-۸-۱۳۶۰