نام :جمال قانع
نام پدر: علی
محل تولد : دزفول
تولد : 2/ 10/ 1343
شهادت : ۲۱ بهمن ماه ۱۳۶۴
عملیات : والفجر۸
محل شهادت : اروند رود
ساعت زنگ دار
جمال قانع دوست و همکلاسی ام در دبیرستان بود. قبل از شروع جنگ از خانه شان که حوالی بیمارستان افشار بود خانه ما که در پایین ترین نقطه جنوبی دزفول بود، برای رد و بدل کردن تکالیف درسی می آمد.
در ایام امتحانات خرداد ماه تصمیم گرفته بودیم ، هر روز صبح زود هر کس از خانه ی خودش راه بیفتد و در خنکای صبح ، زیر سایه درختان یک پارک تا حوالی ظهر بنشینیم و درس بخوانیم.
به جمال گفتم: « باید یه ساعت زنگ دار بخرم تا صبح زودتر بیدار بشم و نماز صبحم رو تو یکی از مساجد بخونم و برسم سر قرار.
جمال با خنده ای شیرین و دلنشین به من گفت : « برادر نیازی به خرید ساعت نداری! پول ساعت رو بده به من! هر روز صبح از اون طرف شهر چنان فریاد میزنم که نه تنها تو که همه دزفولیا رو از خواب بیدار می کنم!»
بسم الله الرحمن الرحيم
اعوذ باالله من همزات الشیطان رجیم، رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یفْقَهُواْ قَوْلِی حمد و سپاس بیکران از آن خداوندی که بار دگر به این بنده گنهکار و عاصی اش توفیقی عنایت فرمود و اجازه شرکت در صفوف مسلمین را به بنده حقیر داد و گفت بنده ام تو بیا، این راه باز است، راه عزت باز است. راه بهشت به روی تو باز است. تو بیا و با خلوص هم بیا! حرکت کن! هجرت کن از وطن خودت و به سوی وطنی که مشقت دارد، سنگینی دارد، سختی ها دارد. هجرت کن و در راه من اسلحه بر دوش بگذار و جنگ کن.
در ساعات و دقایق آخری هستیم. از این موقعیتمون و الان این صحبت هایی را که بنده به عرض می رسانم در موقعی است که همه نیروها و همه سربازان امام زمان(عج) آماده شده اند. همه مسلح، تجهیزات کامل، محکم با بنیانی مرصوص به سوی دشمن قرار است هجوم نهایی را به وجود آورند و انشاا… به یاری خداوند و به فضل خداوند آخرین پتک را بر لاشه پوسیده و رو به زوال رفته دولت بعثی عراق بزنند و همانطور که دولت بعثی را از صحنه بیرون می کنند، همینطور هم آمریکا را چشم زخمی بیش از پیش به او نشان دهند و قدرت اسلام را به نمایش درآورند.
اما در این لحظات آخر خوب کسی چه می داند؟! از ساعتی دیگرش خبر ندارد و نمی داند چه پیش می آید؟! من بر آن شدم که با وجود وسایلی که فراهم هستند چند کلمه صحبت کنم و البته این صحبت ها نه به آن معنا است که در مجالس و محافل پخش شوند، بلکه این مطالب، نفسی هست که در آخرین لحظات عمر شاید باشد و می خواستم که خانواده عزیزم و رفقایم صدایمان را بشناسند و بفهمند و صوتی از خود به جای گذارده باشیم.
ما اگر خوب مشاهده کنیم و خوب ببینیم در بسیاری از جاهای قرآن آیاتی آمده است من باب هاجرو و جاهدو فی سبیل ا… یا مطالب دیگر. احادیث از إنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخاصَّةِ أولیائِهِ آنچه که مولا علی(ع) می فرماید الان ما باید ببینیم و بی انصافی جداً نکنیم و آنقدر سر مسائل زودگذر نباشیم و یک مقداری انسان فکر بکند. مسائل را در نظر بگیرد و فقط سیر نمودن شکم و درآوردن و جمع کردن مال و منال نیست که بدرد انسان می خورد.
ما ببینیم که الان یک عارضه ای در مملکت بوجود آمده است. یک مسئله ای بوجود آمده است. ما باید تعصب مملکت داری داشته باشیم. باید این مملکت را حفظ کنیم. چطور اجازه بدهیم دزد در خانه مان باشد؟ چطور اجازه بدهیم دزدی که وارد خانه مان شده است و پدرمان را کشته است، مادرمان را از بین برده، چطور ما اجازه بدهیم و دست اخوت به این دشمن بدهیم و دست سازش با این مسئله بدهیم؟ آیا بنده آنقدر تعصب در مورد خانواده ام نباید داشته باشم که دزدی که وارد خانواده شده و اموالمان را به غارت برده و پدر و مادرمان را به خون آغشته، برادر و خواهرمان را شکنجه ها داده است، چطور آنقدر نباید تعصب داشته باشم که دفاع کنم و حفاظت کنم؟ یا اینکه به جای دفاع کردن دست سازش با این آقای دزد بدهم و سر سفره بنشانمش و با او غذا بخورم و به او بگویم خیلی هم ممنون و دست شما درد نکند که همچنین مصیبت هایی بر ما وارد کرده ای! تا او هم بیاید و از این بیشتر هم بلا بر ما وارد کند و بیاید بنشیند بر سر سفره ام و من را بیرون کند و خودش بنشیند و غذا میل کند.
به والله کفار اینطور هستند. خود خدا می فرماید که اگر یک لحظه امان دهید به کفار می آیند و مسلط می شوند بر شما و بر شما مستولی می شوند. آنها اصلاً وجودشان کفر است و اگر می بینید که خدا به آنها امان می دهد، می خواهد که بر ضلالت و کفرشان افزوده شود و ما را امتحان کند که خود خدا می فرماید. بروید سوره انفال را مطالعه کنید. سوره محمد(ص) در آیات اولش، مضمون آیه بر این منوال است که خداوند می تواند کفار را از بین ببرد، می تواند نابود کند، می تواند همه را منهدم کند، اما می خواهد ببیند شما چقدر هستید؟ شما چقدر وفادار هستید به خداوند؟ و من اعلام می کنم به خود خداوند سوگند اگر تمام هستی و نیستی و وجودم از بین بروند، تمام آنچه علایق هایی که یک جوان دارد، یک انسان دارد از دستم بگیرندشان و مانند یک لاشه پوسیده و گندیده روی زمین باشم و زبانم باز باشد باز اعلام نفرین بر این کفار انجام می دهم.
چطور من به خودم بباورانم و قبول کنم در حالی که بهترین دوستم و بهترین رفیقم که شاید انصافاً از برادری بهتر بوده برای من و سر پای من جان سپرده، شهید بشود و به شهادت برسد و من بتوانم آرام در خانه بنشینم؟ چطور من زمانی که از خانه مان بیرون آمده ام و در خانه را باز کرده ام چهره نورانی «شهید مسعود گرگ زاده»، در صورتم خورده، هم بازی من بوده همکلاسی من بوده سر یک میز نشسته بوده ایم با همدیگر! من حاضر بشوم او در شهیدآباد زیر خروارها خاک خوابیده باشد، خونش در جبهه های مناطق والفجر مقدماتی ریخته باشد و من آرام بنشینم در تهران، اصفهان و شیراز، پشت سنگر به قول معروف گفتنی دانشگاه!
انسان کلاه خود را بکند قاضی و قضاوت کند این مسئله را و ببیند مسائل را!