سامانه جامع شهدای دزفول

شهداء سنگ نشانند که ره گم نشود

0
کل حجم:تومان

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

هیچ محصولی در سبدخرید نیست.

0
کل حجم:تومان

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

هیچ محصولی در سبدخرید نیست.

0
کل حجم:تومان

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

هیچ محصولی در سبدخرید نیست.

شهید سید محسن زرنگ زاده

نام :سیدمحسن زرنگ زاده
 نام پدر: سیدهاشم
تاريخ تولد: 17-9-1349 شمسی
محل تولد: خوزستان – دزفول – دزفول
تاريخ شهادت  6-12-65   شمسی
محل شهادت : شلمچه
سن : 16

عملیات : کربلای  5

رسته : بسیج
گلزار شهدا:  شهیداباد

خوزستان – دزفول

و پیکر به سر شناخته می شود یا به نشانه ای . . .

 «سید محسن»، بهمن ­ماه سال ۶۵ علی ­رغم مجروحیت شیمیایی که داشت، در عملیات کربلای ۵ شرکت کرد و خبردارشدیم که پس از فتح خاکریز معروف به «نون ۱۴» به ­هنگام اقامه نماز و در حال رکوع، بر اثر اصابت توپ دشمن به ­شهادت رسیده است. اما به­ دلیل وضعیت خاص منطقه عملیاتی و مسائلی که در حین عملیات بوجود آمده است، انتقال پیکر او به عقب مقدور نبوده است. به همین دلیل، خانواده و علی­ الخصوص مادرم دچار بی ­تابی شدیدی شدند.

۱۴ اسفند بود که به دلیل اصرارهای مادر جهت یافتن پیکر برادر شهیدم «سید محسن زرنگ زاده»عازم منطقه عملیاتی شدم. پس از هماهنگی ­های لازم با موتورسیکلت وبه همراه پیکی از لشکر۷ ولیعصر(عج) به سمت خط مقدم حرکت کردیم. به هر زحمتی که بود و با وجود آتش دشمن به محل خاکریز نون۱۴، محل شهادت برادرم رسیدیم.

بدون این­که بدانم کدام سو را باید جستجو کنم، خود را به بالاترین نقطه خاکریز رساندم. در دلم آشوب عجیبی بود. پی گمشده­ام بودم. دنبال علامتی ، ردّی و یا نشانه­ای از پیکری که نمی ­دانستم کجاست و در چه حالتی او را خواهم یافت. اصلاً خواهم یافت یا نه ؟ مدام در دلم با سید محسن نجوا می ­کردم و آرزویم این بود که سید محسن خودش را به من نشان دهد.

پریشان و سرگردان گرم جستجو شدم. مسیر خاکریز و شیار کنارآن را دید می­زدم. مسیر پر بود ازجنازه­های عراقی. جلوتر رفتم. پیکری با چند متر فاصله از جنازه­ های عراقی توجه مرا به خود جلب کرد. بدون آنکه بخواهم و بدون اینکه اراده­ ای از خود داشته باشم، پاهایم حرکت کردند سمت آن پیکر. یک دور کامل به دورش چرخیدم و بی اختیار نشستم. تمام پیکر خونین بود و غرق در دود ناشی از انفجار. در اثر اصابت ترکش ­ها ، نصف صورتش جدا شده بود و یک پایش قطع و سینه و شکمش پاره شده بود.

پیکر مظلومیت خاصی داشت و تمام وجودم از دیدنش غرق در ماتم و اندوه شد. دوست نداشتم از کنارش برخیزم. نیرویی عجیب مرا در کنارش نگه داشته بود. هر چه بیشتر نگاه می­ کردم ، عطشم برای دیدن بیشتر و بیشتر می ­شد و نمی ­دانم چه مدت زمانی کنارش نشستم و فقط نگاه کردم و حسرت خوردم.

برخاستم. دور نون۱۴ یک دور کامل زدم. خبری از پیکر برادرم نبود. ناخودآگاه دوباره خودم را در جوار همان پیکر دیدم. دوباره همانند قبل میخکوب شدم. دوباره پاهایم توان حرکتشان را از دست دادند.

دوباره کنارش نشستم و سر تا پایش را با تمام وجود به نظاره نشستم.  پیکری بدون سر و آخر پیکر به سر شناخته می­شود و یا به نشانه­ ای. نشانه­ای هم نبود. چون تمام لباس ­هایش سوخته شده بود و تمام اعضای بدنش به طور دلخراشی از هم پاشیده بود. دیدن این صحنه برایم بسیار آزاردهنده بود. برخاستم و ناامید از یافتن پیکر برادرم، به همراه پیک به مقر و از آنجا شرمنده از روی مادر به دزفول برگشتم.

به هر ترتیبی داستان را برای خانواده تعریف کردم. عمه بی بی ام که سن بالایی داشت، مدام می گفت : «آن پیکر که دیدی به یقین سید محسن بوده است و من شکی ندارم. شهید نظاره­ گراست. شهید آگاه است. شهید اجازه ی بسیاری کارها را دارد که دیگر ارواح ندارند.»

فردای آن روز خبر دادند پیکر شهید را به دزفول آورده­اند. رفتم شهید آباد. نمی­دانستم با چه صحنه ­ای مواجه می ­شوم. فقط می ­دانستم که این ثانیه ها، لحظه های  وداع هستند. پارچه کنار رفت و دیدم آن صحنه را که در منطقه دیدم. همان پیکر بی سر. همان پیکری که کنارش نشستم و مدام نگاهش کردم. همان پیکری که عجیب مرا به سوی خود می­ کشید. همان پیکری که دورش طواف کردم. خداوندا! من کنار جنازه برادر خود، در منطقه­ی عملیاتی و در زیر گلوله باران های دشمن ، عزاداری برادرم را کرده و نمی دانستم.

 احساس می­کردم پیکر بی سر سیدمحسن به من لبخند می ­زند و می ­گوید : «برادرجان! من به شما همانجا در منطقه گفتم. گفتم  بنشین کنار برادرت. گفتم خوش آمدی برادر جان».

نشستم کنار برادرم. مثل همان روز که کنارش نشستم اما نشناختم. آری. من آن روز پیکر برادرم را نشناختم. آخر پیکر به سر شناخته می­شود و یا به نشانه­ای و او هیچ یک از این­ها را  نداشت.

سلام بر قلب صبورت و فدای غربتت یا زینب (س) که نمی­دانم تو پیکر بی سر برادر را چگونه شناختی؟

بسم الله الرحمن الرحيم

وصيتنامه برادر شهيد سيد محسن زرنگ زاده

با عرض ادب به پيشگاه پر عظمت و مقدس حضرت ختمي مرتبت(ص) و با سلام به ياران راستين آن حضرت اين حقير از درگاه خدا طلب مغفرت و آمرزش نموده و از شما نيز انتظار بخشش دارم و شما را تقوا مي خوانم چرا كه تقوا كليد سعادت و نيك بختي بسوي خالق است پس بگشائيد قفل قفس و زندان دنيا را بوسيلة تقوا و تقويت روح. و در هر كاري خدا را شاهد بگيريد كه ناظر تمام هستي اوست. به آقا مصطفي حتماً سلامي پر از مهر و محبت برسانيد و از مادر عزيزم بخاطر زحمات و كارهاي بسيار خوب و پر ارزشي كه برايم انجام داده كمال تشكر را دارم و اميدوارم از اينكه او را ناراحت مي كردم مرا ببخشد انشاءالله به اميد روزي كه پرچم توحيد بر فراز چهار گوشة جهان به اهتزاز درآيد.

مادر عزيز و گراميم، اي مادر، از اينكه تو را ناراحت مي كردم و از دستوراتت نافرماني مي كردم مرا ببخش و برايم دعا كن و از تو مي خواهم كه همانند حضرت زينب(س) صبر كين ما به تو افتخرا مي كنيم از اينكه توانستي چنين فرزنداني پرورش داده و به جامعه تحويل دهي. آقا مرتضي، از طرف من به آقا مصطفي سلام برسان به تمام دوستان و آشنايان سلام برسان

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا