نام : عبدالرضا نصیر باغبان
نام پدر: علی حسین
محل تولد: دزفول
تاریخ تولد: 1 مرداد 1343
تاریخ شهادت: 4 دی ماه 1365
محل شهادت : جزیره سهیل
عملیات : کربلای 4
شهید گمنام که میآوردند، مادرم خودش بلیط میگرفت و میرفت تهران تا یوسف گمشده اش را پیدا کند. شیرزنی بود برای خودش. میرفت معراج شهدا و لابلای شهدای گمنام دنبال «عبده» میگشت. از کودکی همه ما شهید عبدالرضا را عبده صدا میکردیم.
یک روز مادرم بدون اطلاع راه افتاده بود و رفته بود تهران، من، پسر بزرگش و ساکن تهران بودم. اما به من هم هیچ چیزی نگفت.
شب حرکت مادرم من خواب عبدالرضا را دیدم که با نگرانی به من میگفت: «حاجی! مادر راه افتاده و داره میاد تهران. از پله قطار هم افتاده و پاش کبود شده! برو راه آهن دنبالش!»
از خواب بیدار شدم انگار عبدالرضا در اتاق کنارم بود بویش را حس میکردم، بلافاصله آماده شدم و به سمت راه آهن به راه افتادم وقتی رسیدم مادر چشمش به من افتاد و با تعجب گفت: «حاجی! من به کسی نگفتم میام تهران! تو از کجا فهمیدی؟!»
چشمانم پر از اشک شد، اما سعی میکردم بغض ام را مادر نبیند و با لبخند گفتم: «عبده بهم گفت! لابد از قطار هم افتادی و پات کبود شده!»
مادرم متحیر به چشمهای من نگاه میکرد.
بسم الله الرحمن الرحيم
عبدالرضا نصيرباعبان
والعصر ان الانسان لفي خسر الا الذين امنوا و عملو الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
سوگند به روزگاري كه آدمي در زيانكاري است مگر آنكه ايمان آورند و كارهاي شايسته كرده اند و يكديرگ را به پيروزي از حق سفارش كرده اند و همديگر را به شكيبائي سفارش نموده اند. با ذكر خدا سخنم را آغاز ميكنم.
البته چون سواد كافي ندارم نمي توانم آنچه در دلم هست بيان كنم و روي كاغذ بياورم ولي از صميم قلب مي گويم كه رهبرم را دوست دارم. چون رهبرم حسين است و خط او نيز، حسن(ع) است خانواده عزيزم، دوستان، فاميلهاي محترمم از شما تقاضا دارم كه شما هم در خط حسين(ع) حركت كنيد و راه حسين را ادامه بدهيد چون پيغمبر اكرم ميفرمايد: من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمكاران را جز ننگ نمي دانم.
(والسلام علي من اتبع الهدا)
(سلام بر كساني كه تبعيت كردند تا هدايت يافتند)